از شهرهای بزرگ
که در قصه های تو نبودند می ترسم
از خیابان هایی که پایم را
به راه های نرفته بسته اند
و عشق های کوچکی که دلم را
به پنجره های وامانده ی لعنتی
می ترسم ..
از روزهایی که با تنور تو روشن نمی شوند
و شب هایی که با هزار و یک روایت گوناگون
چشم های مرا نمی بندند
دلم هوای خانه ی کاگلی ات را کرده
با پستوی تنگ و تاری
که عطر آغوش پدربزرگ را در آن حبس کرده بودی
دلم هوای تو را کرده
که برایم چای بریزی ..
و دوباره بگویی چگونه صورت من شصت سال پیش
جوانی کُرد را عاشق تو کرد
برایم چای بریز ننه آقا
و اشک هایم را
با گوشه ی گلدار چارقدت پاک کن
خسته ام ،
خسته
و هیچ کس آنقدر زن نیست
که ساعت ها بشود برایش گریست ..
| لیلا کردبچه |
پ ن : هیچ کس ننه نمیشه برای نوه ..هیچ کس حتی مادر آدم .. هنوز هم هر وقت از اون کوچه غمگین و جلوی اون در آهنی
آسمانی رد میشم دلم برای ننه پر میکشه .. قامت خمیده شو لای در میبینم دری که تا اون بود همیشه باز بود ولی حالا ؟؟؟